فرهنگ و هنر

اخوان ثالث راوی قصه های از یاد رفته

 
 

 

در تاریخ زبان و ادب فارسی هیچ شاعری را به اندازه مهدی اخوان ثالث همگام و همراه با اندیشه های ملی و حس میهن دوستی حکیم فرزانه توس نمی توان سراغ گرفت و هیچ شاعری چون او در روایت اسطوره های ملی نتوانسته، رسالت اجتماعی خویش را به حریم آرمانی فردوسی نزدیک سازد.

مؤثرترین و بی شائبه ترین و ناب ترین احساسات اخوان  در عبور از دنیای  سرگردانی و از این غمگین خراب آباد در منظومه زیبا و استوار «چاووشی» نهفته است. این شعر فریاد بلند او از ورای تیرگی ها و آلام این جهانی است، شورش و پرواز و انقلابی در خور و شایسته که همگان را نیز به آن صلا می زند. در این سروده، راوی قصه های از یاد رفته، به تصویر دنیای آرمانی و بعد امید به حرکت و پرواز می پردازد و همچنین راه های گونه گون آن را یادآور می شود و به واقع فلسفه زندگی را به پاکی تمام پیش چشم مان می نهد آری او این بار قدم در راه بی فرجامی می گذارد و به سوی ساحل ها رهسپار می شود. این بار خستگی و ملال او از دنیا آن چنان است که دیگر هیچ چیز جلودار او نیست و گاه چنان در این راه مصمم و بی پرواست که تنها در فکر رهایی از آن است، به هرآن کجا که باشد
«کجا هرجا که این جا نیست»
چنان دل زده و مغموم است که: 
«من این جا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
زسیلی زن زسیلی خور
و زین تصویر بر دیوار ترسانم»
او آهنگ حرکتی عظیم را در سر می پروراند. حرکتی که هیچ برگشتی در آن نیست چرا که آن چه می بیند و می‌شنود، در این کهنه رباط سراپا تزویر برایش ملال آور است.
« من این جا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برگیریم 
قدم در راه بی برگشت بگذاریم»
و گاه او نیز چون حافظ و خیام، پناهی هم چون شعر و غزل می جوید تا غم بزداید و از سنگینی و جور این سقف سیه رهایی یابد و باز هم هدف او فقط رهایی است با مقصدی نامعلوم.
«بیا تا زیر سقف می گریزیم
چه در جنگل چه در صحرا چه در شهر»
گاه نیز خلوتی امن و سکوتی غمگنانه و فکورانه را انتظار می کشد تا اندوه دل بزداید و به شهر بهاران 
خویش پای نهد.
«خوشا با خود نشستن نرم نرمک اشکی افشاندن
زدن پیمانه ای دور از گرانان هر شبی کنج شبستانی»
اما تا کهن شهر جاوید فرسنگ ها باقی است.
«هنوز ای دوست صد فرسنگ باقی است 
از این بیراهه تا شهر بهاران»
دنیای مطلوب او می تواند حتی باغ ساکتی سرشار نور و امید و سرور باشد و او آرام آرام در حرکت به سوی این مقصد رویایی که خصوصیات خاص جامعه آرمانی او را داراست و آرامش و سکوت از ارکان مسلم آن است، پای گذارد.
«برق می بارید و ما خاموش»
شاعر آرمان گرای خراسان، برای گریختن از «سیاه زاویه»  دنیا، راه پنهانی می شناسد و با شور و شوق در آن گام می زند و هیچ مانعی نیز در این راه نمی تواند او را از رفتن باز دارد و اگر به بن بست می رسد سر به درگاه پاک و کبریایی حضرت حق می نهد و فریاد می زند تا درهای نیاز به روی او باز شوند و پا در حریم وصل، حریم حرمت و آزادی نهد.
«امشب چو شب به نیمه رسد خیزم/و ز این سیاه زاویه بگریزم/پنهان رهی شناسم و با شوق می روم/وربایدم دویدن باشوق می دوم/گر بسته بود در به خدا داد می زنم
سر می نهم به درگه و فریاد می زنم»
دیگر از مختصات و مبانی فکری و سرزمین مطلوب اخوان، گذشته پر افتخار و عظمت تاریخی ایران است. اصولا رسالت اخوان در سرایش و آن چه او را به فریاد وا می دارد؛ بازگشت به هویت تاریخی خود و هم میهنانش است. اخوان شاعر فرداها نیست شاعر تاریخ است وقایع نگار معاصر است با شعرش وقایع را ثبت می کند با مبارزان هم نوا می شود و با ایشان به مصاف دشمن می رود با نومیدی شان نا امید می شود و با امیدشان امیدوار. او مرثیه گوی وطن مرده خویش است. وارث پوستین کهنه نیاکانی که «ذرات شرف در خانه خونشان، کرده جا را بهر هر چیز دگر، حتی برای آدمیت تنگ» رسالت عظیم فردوسی بر شانه های مرد خسته و هراسان خراسان سایه افکنده و شعرش انعکاس «غمان قرن هاست» که آن را می نالد و گاه «در آتش گهی خاموش زبیداد انیران شکوه ها دارد» و جور و جفای بیگانگان را «شکایت باشکسته بازوان» میترا خواهد کرد. او یادگار عصمت غمگین اعصار است که به سوی «پایتخت این کج آیین قرن دیوانه» در تکاپو است. تاب تحمل ناعدالتی و بی انصافی به «کهن بوم و بر» ایران زمین سخت سنگین است.
«ملک دارا» روزگاری عظمت و قدرتش بر تارک عالم و عالمیان هویدا بوده است و اگر پژمرده و خاموش باشد غمی است جانکاه و حزن آمیز که شاعر حماسی و میهن پرستی چون اخوان را می آزارد.
او که در میان سیل نومیدی و اندوه غوطه وراست می‌کوشد، نوعی جان پناه بیابد و این جان پناه و آرمان شهر در پناه شیفتگی بی حد و حصر به فرهنگ اصیل ایران و حماسه های ملی شکل می گیرد و آن چنان در راه احیای شوکت بربادرفته ایران مصمم و جدی است که عظمت و شکوه حماسه سرای کهن ایرانی فردوسی توسی را در اذهان زنده کند.
و در شعر آخر شاهنامه دنیای خوبی و زیبایی و رویای جاویدش را در گذشته و تاریخ معتبر ایران باستان می‌جوید و غم ناله آن روزگاران را فریاد می کند:
«یاد ایام شکوه و فخر را می سراید شاد 
قصه غمگین غربت را»
آری او در این شعر در جست وجوی آرمان شهر خود با عنوان «پایتخت این کج آیین قرن دیوانه» است. او در اندیشه فتح این پایتخت افسانه ای و «این دژ آیین قرن پرآشوب» فریاد بر می دارد و ابتدا با نکوهش این قرن و این فضای محدود حاکم بر آن، به دنبال روزنه امید و خاستگاه آرزوهای خویش بر می آید، در حالی که تعریضی نیز به مورخان دارد و بالاخره با طرح مجدد سوال خویش جایگاه رویایی این دژ افسانه ای و سرزمین رویاها را این گونه فریاد می زند:
«پایتخت این چنین قرنی/کو؟/برکدامین بی نشان قله است./در کدامین سو؟»
بهترین نمونه نومیدی از اوضاع زمانه در شعر معاصر را می توان در شعر سترگ «زمستان» اخوان به چشم دید. «زمستان» از مهم ترین و برترین اشعار در نکوهش فضای زمان خود است که در برهه تاریخی خاصی که بی عدالتی، نابودی آرمان ها، تجربه های همه تلخ، بی وفایی ها و پیمان شکنی ها، مهم ترین شاخصه آن است، پای به عرصه ادب ایران زمین نهاد. 
اخوان با سرخوردگی و یاس دردآلود ناشی از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ پیغام سراپا رنج و حرمان خویش بلکه ملت ایران و شاید عموم جهانیان را به نیکوترین وجهی انعکاس می دهد:
«سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت…
اخوان شاعر مبارزه است، مبارزه با هر چه بی عدالتی و ناخوبی است و در راه احیای آرزوهای خود تمامی رنج ها را به جان خریده است:
شادی نماند و شور نماند و هوس نماند…
شعر او همواره از وقایع و حوادث سیاسی که در کشور می‌گذرد بارور می شود به طوری که شکست های پی در پی سیاسی، آن چنان تاثیری در شعر او از خود به جای می گذارد که فضایی سراسر درد و رنج و رکود را ترسیم می کند و در این دوره است که شعر اخوان شعری راکد و بی حرکت است و او در این نومیدی محض تنها ناله سر می کند و برآرزوهای برباد رفته خود حسرت می خورد.
اخوان از نومیدترین شاعران تاریخ معاصر ایران است. شعر او سرشار از یاس و بدبینی به اوضاع زمانه خویش است، آن سان که یکی از ویژگی ها و درون مایه های اصلی سروده های وی که او را از دیگر شاعران هم عصر خود ممتاز می سازد همین سرخوردگی و خشم های فروخورده در آثار او است. او در معرفی خویش به بیم ناکی و سردرگمی در شعر اعتراف می کند:«بیم ناکِ نیم نومیدی به م.امید مشهور»
نگاه مأیوسانه اخوان ریشه در بغض های تاریخی و سیاسی 
او دارد. اخوان شاعر و فرزند راستین ایران زمین، از این که آزادی در مسلخ است و هویت انسانی در دام تزویر صاحبان زر وزور اسیر است به طغیان می آید. ابتدا بدبینانه به هرچه هست اعتراض می کند و سپس در فکر حرکت و تلاش برای راه یابی به آمال خویش بر می آید. او نمی تواند در برابر وضع موجود ساکت بماند بدین سبب همه چیز را سیاه و تاریک می بیند. ترسی شگرف در جان و شعر او ریشه دوانده است و او با ترس، امنیت نداشتن و نگرانی آمیخته شده است. در نگاه بی فروغ او چشمه های نیکویی خشکیده اند، «پشک بن های پلیدی رسته اند» در این دنیا که چون «مزار آباد بی تپش» می ماند، هیچ نشانی از امید و آرزو نمی توان یافت. و این جاست که تنها سلاح شاعر شعر است محصول فریاد گره خورده شاعر و هیجان سرکوب شده در طول زمان:
«موج ها خوابیده اند آرام آرام
طبل توفان از نو افتاده است
چشمه های شعله ور خشکیده اند
آب ها از آسیا افتاده است»

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هجده + یازده =

دکمه بازگشت به بالا