مشهد

بچه‌هایمان را تیزهوشان نمی فرستیم

این‌بار مصاحبه‌شونده اصلی، کاری به کارِ ما نداشت و به‌نوعی اصلا نگاهمان نمی‌کرد. در عالم خودش غرق بود؛ عالم کتاب‌هایش. همان عاملی که ما را برای آن کشاند کتابخانه هجرت در خیابان بیستون. می‌دانید؛ آمارها معمولا انتظارات آدم را به نحو عجیبی بالا می‌برد؛ اینکه یک دختر هفت‌ساله بعد از گذشت حدود پنج ماه از درس و مشقش، توانسته است 168جلد کتاب بخواند و به زبان انگلیسی مسلط باشد و کارهایی بکند که شاید برایش هنوز زود است. خب، واکنش‌ها به این‌گونه تعابیر معمولا به آفرین و اَحسنت و این‌ها خلاصه می‌شود. از آن‌طرف این تعجب و آفرین‌ها بیشتر برمی‌گردد به این موضوع که حتما حُسنا نیازیِ هفت‌ساله در خانواده‌ای پرجمعیت با پدر و مادری سال‌خورده، تقریبا بی‌سواد و فقیر زندگی کرده است که حالا این‌گونه استعدادهایش یکی‌یکی دارد شکوفا می‌شود و حتما علاوه بر تعجب بیش از حد، نیاز زیادی به تشویقش شدن داشته است تا خدای‌نکرده ناامید نشود و شرایط، او را ازپا نیندازد. به‌هرحال «تعجب»‌ کردن هم شاخصه‌های خودش را در جامعه ما دارد.

بچه‌هایمان را تیزهوشان نمی فرستیم
 
اما همه این تصورها از همان ابتدا و ازاساس باطل شد وقتی خانم امین‌طوسی، مادر حسنا، از تحصیلات خودش و همسرش گفت و اینکه برنامه‌شان برای حسنا نه پیچیده بوده و نه سختگیرانه و به همان میزان، نیز انتظاراتشان برای آینده بچه‌ها. حسنا وسط صحبت‌های ما کتاب می‌خواند و اگرجایی معنی کلمه‌ای را نمی‌فهمد، سوال می‌کند و دوباره ادامه می‌دهد.
آنچه بیشتر از همه در صحبت‌های مادر حسنا نمود دارد، آزادی و حق انتخابی است که او برای دخترانش قائل است. خانه‌شان محل رفع شبهات است و کلی برای مسائل مختلف با دو دخترش بحث می‌کند. مادر حسنا می‌گوید: گاهی می‌شود که برای یک مسئله، بحث من با دخترانم هفته‌ها طول می‌کشد تا به نتیجه برسیم. ناگفته نماند که خانواده نیازی چندسالی را در خارج از کشور زندگی کردند.
بچه‌ها در خانه تنها نمی‌مانند
حسنا کتاب بزرگی را که بیشتر به دائره‌المعارف علمی شبیه است، ورق می‌زند و با صدای بلند می‌خواند. من با مادر حسنا، درباره‌اش حرف می‌زنم و او جز برای رفع اشکالاتش و پرسیدن بعضی لغات، سرش را بلند نمی‌کند و حرف زیادی نمی‌زند؛ «حسنا هفت‌سالش است و تازه یک سالی می‌شود که باسواد شده. من عضو هیئت‌علمی دانشگاه هستم و دکتری کامپیوتر دارم. پدر حسنا هم همین‌طور؛ دکتری کامپیوتر دارد و عضو هیئت‌علمی دانشگاه است.»
وی ادامه می‌دهد: «معمولا سعی می‌کنیم دخترمان در خانه تنها نباشد؛ یعنی کلاس‌های دانشگاه‌هایمان را طوری تنظیم می‌کنیم تا تنها نماند. ولی خب، گاهی به‌ندرت این اتفاق می‌افتد. از آن‌طرف پدر و مادرم هم با ما زندگی می‌کنند و اگر نباشیم، آن‌ها در خانه حضور دارند.»
نبودن والدینِ شاغل، برنامه‌ای مشترک است که معمولا در این‌گونه خانواده‌ها دیده می‌‌شود و گاهی حتی باعث اختلاف نیز می‌شود. بچه‌ها معمولا چندساعتی را تنهای تنها در خانه می‌گذرانند و همین ساعات تنهایی می‌تواند در خوش‌بینانه‌ترین حالت، تبدیل به بی‌حوصلگی و رخوت شود.

برای خرید کتاب، محدودیت مالی نداریم
با مادر حسنا به بحث اصلی خودمان می‌رسیم؛ اینکه چه برنامه‌هایی برای دخترانش در خانه دارد و اصلا از صبح تا شب دقیقا چه اتفاق‌هایی در خانه آن‌ها می‌افتد که حسنا توانسته است در این مدت کوتاه -از بهمن94 تا الان- 168کتاب بخواند؛ البته تعداد کتاب‌ها اهمیتی ندارد اما این عشق و علاقه زیاد به کتاب حتما باید منشأیی داشته باشد؛ «من یک دختر بزرگ‌تر از حسنا هم دارم که پانزده‌ساله است. سیستم خانه ما به این‌صورت است که برای تشویق بچه‌ها در هر حوزه، کتاب می‌خریم و در این زمینه هیچ مضایقه مالی نداریم. حسنا وقتی خواندن و نوشتن را کامل کرد، یکی از معلمانش، خانم تربتی که واقعا معلم خوبی است، به بچه‌ها توصیه کرد هر کتابی را که می‌خوانند، خلاصه و مشخصاتش را در دفتری بنویسند. همین موضوع باعث شد رقابت خیلی عجیبی بین بچه‌ها سَر کتاب خواندن به‌وجود بیاید. از آن‌طرف خواهر بزرگ‌تر حسنا هم تعداد زیادی کتاب دارد. می‌توانم بگویم چیزی حدود 250جلد.»

برخی مراکز دولتی و کانون پرورش فکری از ظرفیت‌هایشان استفاده درستی نمی‌کنند
خانواده نیازی برای چند سال در خارج از کشور زندگی کردند و همین موضوع باعث تقویت زبان انگلیسی آن‌ها شده است. علاوه بر این آن‌ها برای مدتی با سیستم پرقدرت پرورشی آنجا رشد کرده‌اند؛ سیستمی که می‌داند سرمایه‌گذاری روی بچه‌ها چه معنایی دارد. خانم امین‌طوسی می‌گوید: واقعا سیستم آموزش‌وپرورش آنجا بی‌نقص بود ولی خب، به همان میزان برای خانواده‌هایی مثل ما که گرایش‌های مذهبی داشتیم، مشکلاتی را هم به‌وجود می‌آورد؛ «سیستم آموزشی آنجا طوری بود که بچه‌ها دلشان برای مدرسه تنگ می‌شد. بیشتر بچه‌های دبستانی‌شان در فضایی وسیع و سرسبز و گسترده مثل مدرسه‌های قدیم خودمان، بازی می‌کردند. از آن‌طرف دیگر چیزی به اسم درس تاریخ و مدنی و این حرف‌ها نبود و همه درس‌ها در علوم و ریاضی و… خلاصه می‌شد و کار علمی را مبنا قرار می‌دادند. بعد از اینکه به ایران آمدیم، مرکزی نبود که به آن معنا کار آموزشی و پرورشی بکند. بالاخره دبستانی را پیدا کردیم که از همه نظر تاییدشده بود ولی مشکل اساسی، این است که مدارس ما اصلا از ظرفیت‌هایشان به‌درستی استفاده نمی‌کنند. دلیل اصلی‌شان هم این است که دولتی هستند و نفتی. بودجه‌ای می‌گیرند و تمام.»

مهم نیست لیسانس بگیرد یا نگیرد
و جالب‌ترین بخش بحثمان هم درباره مدارس تیزهوشان و نمونه‌دولتی و از این دست مراکز بود که جایگاه والایی بین خانواده‌ها دارد؛ «به هیچ‌عنوان دوست نداریم بچه‌هایمان را در مدارس تیزهوشان و نمونه‌دولتی و مانند این‌ها ثبت‌نام کنیم. این مدارس واقعا فشار و استرس و اضطرابی زیادی را به بچه‌ها منتقل می‌کنند. خب که چه بشود؟ که معدلش بشود بیشتر از نوزده؟ از طرف دیگر خانواده می‌خواهد بچه‌اش را تیزهوشان ثبت‌نام کند که جلوی باقی فامیل و دوستان پُزش را بدهد؟ ما به این چیزها واقعا اعتقادی نداریم. بچه‌هایمان مانند بقیه در مدارس عادی درس می‌خوانند. در خانه هم مطلقا فشاری برای اینکه چه رشته‌ای را ادامه بدهند و چه علاقه‌ای را دنبال کنند، وجود ندارد. دخترم بزرگم به تربیت‌بدنی علاقه دارد و اصلا شاید دوست نداشته باشد لیسانس بگیرد؛ خب، نگیرد. چه اشکالی دارد؟ چه اتفاق به‌خصوصی می‌افتد؟»

همه منتظرند از ما خطایی سر بزند!
زندگی‌ کردن خلاف جریان زندگی مردم به‌هر حال تبعاتی هم به‌دنبال دارد. بسیاری از آن‌هایی که قدم در راه تغییر نگرش و رفتار خودشان گذاشته‌اند، بعد از سرزنش‌ها و نگاه‌های معنادار دیگران از تصمیم خود منصرف شده‌ و به همان روش قبلی بازگشته‌اند. این گذرگاه طبیعتا برای خانواده نیازی هم وجود دارد، حتی گاهی بحث فراتر می‌رود و خانم امین‌طوسی می‌گوید: بعضی‌ها اشتباهات ما را به پای نظام و اقشار مختلف جامعه می‌گذارند؛ «می‌دانید، بخشی از پذیرش اطرافیان ما در این وضعیت برمی‌گردد به خودِ ما. می‌گویند خب، پدر و مادر تحصیل‌کرده بودند، فرزندانشان هم این‌گونه تربیت شدند؛ یعنی اگر تو بخواهی خلاف جریان حرکت کنی، باید شأن اجتماعی بالایی داشته باشی، وگرنه اگر من یک زن ساده و تحصیل‌نکرده بودم، مسئله فرق می‌کرد و حتما به من می‌گفتند که این چه روشی است؟ اصلا به چه دردی می‌خورد که دختر هفت‌ساله‌ات 168تا کتاب خوانده!»

دوست دارم پرنده‌شناس شوم
حسنا همچنان مشغول خواندن کتاب است. از او می‌پرسم که دوست دارد در آینده چه‌کاره شود. سوالی به‌شدت کلیشه‌ای که معمولا والدین خیلی جدی به آن نگاه می‌کنند. می‌گوید: «من دوست دارم پرنده‌شناس شوم.» دلیلش بازهم برمی‌گردد به دوران زندگی در خارج از کشور. مادر حسنا می‌گوید: «آنجا خیلی‌ها سگ داشتند و با حیوانات مانوس بودند ولی خب، ما به‌دلایل مذهبی خیلی نمی‌توانستیم سگ و گربه در خانه نگه‌داریم و درنتیجه از پرنده‌ها نگهداری می‌کردیم.»
شنیده بودیم که حسناخانم ظاهرا خودش دست‌به‌قلم شده و کتابی هم تالیف کرده است؛ مادرش می‌گوید: « نه! همچین چیزی نبوده. حسنا تازه یک سال است که خواندن و نوشتن یاد گرفته. جریان این بوده که او کتابی می‌خوانده که قصه‌هایش درباره دستکش‌ها بوده است. آخرِ کتاب هم نوشته بودند به این قصه‌ها، قصه‌های جدیدی اضافه کنید و برای ما بفرستید تا آن را در مجموعه جدید چاپ کنیم. فعلا که خبری نشده ولی داستان را فرستادیم و منتظریم تا نتیجه‌اش را بگویند.»

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

14 + چهارده =

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا