خراسان

مرگ مغزی در صفر مرزی

۲۹۰۹۲۵۱۷۷۸۳۳۰۸۴۵۰۹۵۵
زورآباد قدیم یا صالح‌آباد جدید را بیش از ١٢٠ روستا تشکیل داده بود که چند سال پیش به‌خاطر ناامنی‌های لب مرز، ١۵ عضوش را دستوری قطع کردند.
چسبیده به مرز، در شرقی‌ترین نقطه از خاک خراسان، جایی که خورشید اولین رشته‌های نور خود را در ایران پهن می‌کند، در نزدیکی طوفان‌های پُرگرد‌وخاک ترکمنستان و ناامنی‌های افغانستان، سرزمینی قرار گرفته است که ساکنان آن می‌گویند: «اینجا آخر دنیاست!».
زورآباد قدیم یا صالح‌آباد جدید را بیش از ١٢٠ روستا تشکیل داده بود که چند سال پیش به‌خاطر ناامنی‌های لب مرز (بخوانید کرایه‌کشی و قاچاق و گروگان‌گیری و…)، ١۵ عضوش را دستوری قطع کردند؛ علاوه‌برآن بیش از ١٠ روستا را هم مردم به‌خاطر خشک‌سالی‌های پیاپی، رها کرده اند. حالا بخش صالح‌آباد ٩۵ روستا دارد؛ روستاهای بی سامانی که همچون شمع‌، آب می‌شوند و مردمش به مشهد می‌ریزند.
ماشین از مسیر آسفالته می‌افتد داخل جاده شوسه. هراز‌گاهی قلوه‌سنگی زیر چرخ‌ها می‌رود و به ماشین تکان‌های شدیدی می‌دهد. راننده زیر لب غرولند می‌کند. حبیب‌ا… که به خیال خودش می‌خواهد راننده را آرام کند، می‌گوید: «این جاده جزو راه‌های اصلی و خیلی خوب بخش به حساب می‌آید. راه‌های خیلی بدتر از این هم هست.». حرفش تمام نشده است که راننده راه بدتر را به چشم می‌بیند. برای بازدید یکی از روستاهای در‌حال‌احتزار، وارد راهی فرعی می‌شویم که به‌مراتب بدتر از جادۀ شوسه است؛ مسیر بسیار باریک است و طوفان شن باعث شده برخی نقاط از دید محو شوند.
حبیب‌ا… می‌گوید: «زمستان‌ها که راه‌های بین روستایی گِل و شُل می‌شود، راه بند می‌آید و تا هوا گرم نشود، راه‌ها مسدود می‌ماند. در زمستان اگر کسی داخل روستا بیماری سخت بگیرد، مرگش حتمی‌ است.». سرم محکم به سقف می‌خورد و صدای جیر‌جیر کمک‌ فنرهای ماشین و قلوه‌سنگ‌هایی که زیر تایر می‌رود، قطع نمی‌شود.

قلعه مُرده است
بادهای ١٢٠روزه در ابتدای فصل پاییز آغاز شده و طوفانی از گرد‌وخاک را از سمت بیابان‌های ترکمنستان به خراسان آورده است. ساکنان صالح‌آباد اولین اهالی خراسان هستند که گَرد این طوفان بر چهره‌شان می‌نشیند. به یکی از روستاهای خالی‌از‌سکنه می‌رسیم که به‌گفتۀ حبیب‌ا…، مأمن گوسفندان شده؛ از آن روستاهای قدیمی‌ که بر اثر مهاجرت خالی شده است، با خانه‌های کاهگلی و دیوار‌های ضخیم و سقف‌های گنبدی که به شکل قلعه، دور تا دور هم قرار گرفته‌اند.
هر ضلع قلعه از حدود ١۵ خانه تشکیل شده؛ دیواره‌های کاهگلی، پنجره‌های هلالی‌شکل و سقف‌های گنبدی، ظاهر جذابی به خانه‌ها بخشیده است، اما در چهارطرف قلعه چند خانه آوار شده و مخروبه محیط را در نگاه اول به‌شدت هولناک کرده است. در حیاط قلعه قدم می‌زنم. باد در دل خالی خانه‌های خراب می‌افتد و قلعه به صدا می آید؛صدایی همچون ضجۀ پیرزنی که از غریبی ناله سر داده، در گوشه‌ای تنها نشسته است، خاطرات شیرینش را مرور می‌کند، اشک می‌ریزد و مرگ را به آغوش می‌کشد. حالا قلعه مرده است و روستائیان به شهر مهاجرت کرده‌اند.

چرا از اینجا فرار نمی‌کنند؟
روستای مخروبه و خالی از سکنه را پشت‌سر می‌گذاریم و در شیب ملایم کوهپایه به‌سمت «ابراهیم‌بای» سرازیر می‌شویم. چند درخت تنومند توت در پهنۀ دشت و ابتدای روستا قرار گرفته که شاخه‌های بدون برگ و پیکر لخت این درختان، خبر از قنات خشکیده و تشنگی مفرط خاک می‌دهد. حبیب‌ا… زوری، رئیس شورای بخش صالح‌آباد، همراهمان شده است.از او با تعجب می‌پرسم: «اینجا کسی زندگی می‌کند؟». می‌گوید: «اکثراً رفته‌اند، اما ٨ خانوار مانده‌اند. اینجا ۴٠ سال پیش روستای بسیار آبادی بود و هم‌نسلان من همه به مدرسۀ این روستا می‌آمدند، اما حالا که وضع را می‌بینی…!». «ابراهیم‌بای» درحال مرگ است. در ذهنم مرور می‌کنم «چرا از اینجا فرار نمی‌کنند؟!». پرچم سه‌رنگ ایران را تکه‌چوبی مهار کرده است. باد با سرعتی زیاد، بین قبرهای برآمده از زمین می‌چرخد و پرچم‌ها را می‌رقصاند. دو پرچم با رنگ‌های سبز و سفید و سرخ، خبر از دو شهید «ابراهیم‌بای» می‌دهد. «ابراهیم‌بای» وقتی چهل خانوار داشته، دو جوان را برای حفظ خاک ایران از دست داده است و امروز فقر از «ابراهیم‌بای» ٣٢ خانوار را گرفته است. حالا «ابراهیم‌بای» نفس‌های آخر را می‌کشد.

جوانان روستایی که به شهر می‌روند، ازدواج نمی‌کنند
امید، ٢۵سال دارد و برخلاف تمام هم‌سالان خود که به مشهد آمده‌اند، در روستا مانده است. غیر از امید و دو جوان دیگر، اغلب ساکنان روستا را پیرمردها، پیرزن‌ها، زنان و کودکان تشکیل می‌دهند. امید می‌گوید: «من هم برای کار به مشهد رفته بودم، اما به‌خاطر مراقبت از پدرم و همین‌طور برای تشکیل خانواده، به روستا برگشتم.».
اکثر جوان‌های روستایی که به شهر می‌روند، درآمدشان به اندازه‌ای نیست که بتوانند در شهر ازدواج کنند از طرفی به روستا هم باز نمی گردند؛ همین امر باعث شده دخترهایی که در روستا زندگی می‌کنند نیز شانس کمتری برای ازدواج داشته باشند. با وجود این، امید، ازدواج کرده و حالا یک بچه هم دارد. اگرچه در روستا کار دائمی‌ نیست، اما او بیکاری و زندگی در «ابراهیم‌بای» را به زندگی پرخرج شهر ترجیح داده است. امید می‌گوید: «از استانداری و سپاه قول‌هایی داده‌اند که به ما وام بدهند برای ایجاد شغل، یا قول داده‌اند که خانه‌هایمان را بازسازی کنند، اما هنوز که عمل نکرده‌اند.». خانه‌شان کاهگلی است و به نظرم تعمیر یا ساخت خانه نباید کار پیچیده و پرهزینه‌ای باشد؛ در ذهنم مرور می‌کنم: «خودشان کم‌کاری نمی‌کنند؟».

٢٠ سال است قنات خشکیده!
وارد خانۀ یکی از اهالی روستا می‌شویم، پیرزنی ٧٠ساله که همراه پسرش زندگی می‌کند. «خاله‌بیگم» پیرزنی است که تمام عمر خود را در «ابراهیم‌بای» سرکرده و حالا تمام فرزندانش از روستا به مشهد رفته‌اند و فقط یکی از پسران به‌همراه عروسش در روستا مانده‌اند و با او زندگی می‌کنند. بیگم می‌گوید: «بیشتر از ٢٠ سال است که قنات خشکیده و دیگر زراعت نداریم؛ حتی آب خوردن هم فقط دو ماه در سال داریم، مردها برای کار از روستا رفتند و بعد خانواده‌هایشان را بردند و روستا کوچک و کوچک‌تر شد؛ حالا فقط ما ماندیم!». خاله‌بیگم راست می‌گوید، در «ابراهیم‌بای» تا سر بچرخانی خانه‌های مخروبه و خالی‌ازسکنه خودنمایی می‌کنند؛ از هر چهار خانه، سه تا متروکه و رها شده است.
چیزی از ورودمان نگذشته است که تمام اهالی روستا از ورودمان باخبر شده‌اند، روبه‌روی خانۀ پدری امید ایستاده‌ایم و اهالی صحبت می‌کنند: «آقا تو رو خدا برو مشکلات ما رو بنویس…». تقریباً حرف‌های همه مشترک است؛ «آب»، «کار»، «زندگی». حرف‌هایشان در ذهنم چرخ می‌خورد؛ «آب، کار، زندگی.» از کنار تاب و سرسره‌های رنگ‌ورو‌رفته‌ای که خیلی بدقواره وسط بیابان، پشت روستا نصب شده و تصاویر دهشتناک شهرهای جنگ‌زده را در ذهن تداعی می‌کند، رد می‌شویم. از پشت شیشۀ ماشین به بیرون خیره شده‌ام؛ ساکتم و هنوز حرف‌هایشان را مرور می‌کنم؛ «آب»، «کار»، «زندگی».

در ۵سال اخیر، ١٠ درصد مردم از صالح آباد رفته اند
برای رسیدن به «کلاته‌صمد» از کنار پلی شکسته عبور می‌کنیم. آقای زوری می‌گوید: «برج دوم امسال سیل آمد و این پل را خراب کرد، هنوز تعمیرش نکردند، زمستان امسال که برسد، خراب‌بودن این پل قوز‌بالا‌قوز می‌شود. باران بگیرد و رودخانه راه بیفتد، مسیر مسدود می‌شود.». «کلاته‌صمد» زیرمجموعۀ دهستان جنت‌آباد است که خود، روستای بزرگ‌تری است. جنت‌آباد تا مرگ، چند نفس دارد. آمار مهاجرت در جنت‌آباد خیلی محسوس است؛ از هزار خانوار، فقط دویست خانوار باقی مانده‌اند. اوضاع در کل بخش صالح‌آباد همین است. تا قبل از خشک‌سالی، رشد جمعیت در سرشماری‌های ده‌ساله تا سال٨۵ معمولا بیش از مثبت ١٠درصد بوده، اما در سرشماری اخیر سال٩۵، جمعیت صالح‌آباد منفی ١٠درصد کاهش داشته است. البته علت این امر، پایین‌بودن شاخص فرزندآوری نیست، چراکه طبق فرهنگ ساکنان این بخش خانواده‌ها معمولا فرزندان زیادی دارند. علت کاهش جمعیت صالح‌آباد، شاخص بالای مهاجرت است؛ اما جای بسی‌تأسف که شاخص آمار مهاجرت، محاسبه نمی‌شود؛ اما طبق گفته‌های بخشدار صالح‌آباد، بخش درخورتوجهی از ساکنان مناطق حاشیۀ مشهد، اهالی صالح‌آباد هستند.

گاوداری‌های متروکه!
مقصد بعدی، «کلاته‌باغی» است؛ روستایی که حبیب‌ا… زوری در آنجا به دنیا آمده و خودش می‌گوید: «کلاته‌باغی، به نسبت، وضع بهتری دارد.». به شوق دیدن یک روستا با وضع بهتر، به‌سمت کلاته‌باغی می‌رویم. در راه رسیدن به کلاته‌باغی، لوله‌های بزرگ مشکی‌رنگی، اطراف بستر خشک رودخانه به شکل نامنظم افتاده که خبر از تخریب قنات روستا توسط سیل می دهد. کلاته‌باغی همان‌طور که از نامش پیداست، باغ‌های زیادی داشته، اما درختان خشکیده تنها نشان از روز‌های سبز «کلاته‌باغی» است. اگرچه قنات را تا حدی تعمیر کرده‌اند، اما حتی اگر قنات کاملا احیا شود و از ظرفیت آبدهی آن به‌طور‌کامل استفاده شود، بازهم اوضاع روستا چون گذشته نخواهد شد و آب قنات، کفاف نیاز «کلاته‌باغی» را نخواهد داد.
«کلاته‌باغی» در آستانۀ مرگ است. حبیب‌ا… زوری، ما را به گاوداری صنعتی روستا که حالا چهار سال است مخروبه شده، می‌برد. یک گاوداری مجهز صنعتی، اما متروکه است. زوری می‌گوید: «این گاوداری متعلق به تعاونی روستایی است و با وام ١٠٠میلیونی احداث شد، اما نبود آب باعث توقف فعالیت این گاوداری شده است.».
صدای به‌هم‌خوردن شاخه‌های خشکیدۀ درختان و زوزۀ طوفان بین تنه‌هایشان، توجهم را به باغ روبه‌روی گاوداری جلب می‌کند. روی برمی‌گردانم و صحنه‌ای بُهت‌آور می‌بینم و بر خود می‌لرزم؛ باغی بزرگ با بیش از ۵٠٠ درخت تنومند که تماماً خشکیده و عریان است. گویی خاک مرگ بر چهرۀ روستا پاشیده‌اند. «کلاته‌باغی» هم درحال مرگ است. قناتشان احتیاج به تعمیر دارد؛ اما روستائیان منتظر کمک‌های دولتی‌اند، روستائیانی که زمانی خود قنات حفر کرده‌اند، حالا از تعمیر قنات عاجزند و چشم به کمک‌های دولتی دارند. مسجد روستا احتیاج به بازسازی دارد. خانه‌های روستائیان احتیاج به بازسازی دارد. حرف‌های روستائیان در گوشم چرخ می‌خورد که می‌گویند: «دولت به ما کمک کند، ما نداریم، ما نمی‌توانیم و… .». جوری که حبیب‌ا… از کلامم ناراحت نشود، از او دربارۀ تنبلی روستائیان می‌پرسم و اینکه به کمک‌های دولتی وابسته شده‌اند. او می‌گوید: «مردم حالا را با قدیم‌ها مقایسه نکن، متأسفانه برخی روستاها چشمشان به دست دولت است و همین وابسته‌بودن، موجب نابودی‌شان شده است.».

«آب»، «کار»، «زندگی»
در دفتر حسن زنگوئی، بخشدار صالح‌آباد نشسته‌ایم و برای فهمیدن سطح میزان اشتغال یا سطح درآمد مردم که هیچ آمار دقیقی از آن دردسترس نیست، متوصل به آمار افراد تحت‌پوشش کمیتۀ امداد می‌شوم و این آمار را از او می‌پرسم. می‌گوید: «در صالح‌آباد بیش از ١١هزار خانوار زندگی می‌کنند که ازاین‌تعداد ٢هزارو۶٠٠ خانوار تحت‌پوشش کمیتۀ امداد هستند.».

مشکلات صالح‌آباد به همین جا ختم نمی‌شود،بیش از ٨هزار نفر از ساکنان صالح آباد فاقد اسناد هویتی هستند که این تعداد در سرشماری به حساب نمی آیند. صالح‌آباد یکی از بخش‌های استان خراسان رضوی است که بیشترین مهاجر روستایی را به مشهد می‌فرستد. صالح‌آباد بدون آب است، پس کار ندارد؛ کار ندارد، پس زندگی نخواهد داشت. البته این قصۀ تمام روستاهای صالح‌آباد و تمام روستائیان نیست.

رفع حاشیه‌نشینی شهرها در روستاها
سبک زندگی و نداشتن علم، باعث شده روستائیان نتوانند متناسب با داشته‌هایشان کارهای مؤثر و سوددهی را ایجاد کنند و همین موضوع، اصلی‌ترین عامل مهاجرت و ترک وطنشان شده است؛ اما به‌صورت محدود در برخی روستاها با امکانات مشابه مشاغل سوددهی به‌وجود آمده که منجر به مهاجرت معکوس به روستا هم شده است.
حال که مسئلۀ حاشیه‌نشینی در کلان‌شهرهای ایران به یکی از مسائل اصلی مملکت تبدیل شده است، به نظر می‌رسد توجه به روستا به‌عنوان مبدأ مهاجرت کسانی که به حاشیۀ شهرهای بزرگ ازجمله مشهد می‌آیند، حائزاهمیت است؛ درعین‌حال باید تجربۀ سه دهۀ گذشته را مدنظر قرار داد و به‌جای ارائۀ خدماتی که روستا را وابسته به دولت می‌کند، توانمندسازی روستائیان را در اولویت قرار داد. 

منبع: شهرآرا آنلاین
tabligh kanal

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

18 + 14 =

دکمه بازگشت به بالا